پیشـانــے اـم ..،
چـسـبـیـدטּ بـه سیـنـﮧ اے را مـیـخـوا ـهـد ..،
و چـشـم ـهایـم ..،
خـیـس کـردטּ پـیـرا ــهـنــے را ..،
عـجـب بـغـض پـر تـوقـعــے دارم مـטּ امـروز
اینجـــــا زمیــن استــــ
یادت که نرفته ... زمــــیـن گرد استــــ
آهــــــــــــــای.....تویـےکه مــــرا دور زدے....
فردا به خودمـ خــــــواهے رسید...!!!
حـــال و روزت دیدنـــی ست...
یادت هست مــــــــــــادر.... ؟
اسم قاشق را گذاشتی قطــــار,هواپیــما,کشــــتی...
تا یک لقمه بیشــــتر بخورم!!!
یادتـــــــ هستـــــــ ـــ ـــ....
شدی خلبــان,ملوان,لوکوموتیوران...
میگفتے بخور تا بـــزرگ شے خانم شیـــــره....
و من عادتــــ کردم...
که هرچیزے رابـدون اینکه دوست داشته باشم را قورت بدهم
حتــ ـــے بُغض هاے نــــترکــیده ام را...!
کاش بودی و میفهمیدی وقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!
لطفاهی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!
دلتنگی معنی ندارد... درد دارد.
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکنند...
سـפֿـت تریـטּ בو رآهـﮯ
בو رآهـﮯ بیـטּ فـرآموش ڪَرבטּ و انتظـآر است
گـآهـﮯ ڪآمـل فـرآمـوش مـﮯڪُنـﮯ
و بعـב مـﮯبینـﮯ ڪـﮧ بـآیـב مـنتظـِر مـﮯمـآنـבﮮ
و گـآهـﮯ آنقـَבر مـنتظـِر مـﮯمـآنـﮯ ڪـﮧ
مـﮯفهمـﮯ زوבتـر از ایـטּها بایـב فـراموش مـﮯڪرבﮮ
کنــارت هستند....تا کـــی؟ ...
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند..
از پیشــت میروند یک روز.......
کدام روز؟.....وقتی کســی جایت آمد
دوستت دارند.....تا چه موقع؟....
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند...
هــرگــاه صـدای جـدیـدیـی سـلام مـی کنـد
تپــش قــلب مــی گیــرم!
مــن دیگــر کشـش خــدا حــافظــی نــدارم
مـــرا ببخـش
کــه جــوابــ ســلامــتــ را نــمی دهـــم...
ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی
باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی
چه دل است این دل من؟
که زیک لرزش اشک
بر رخ رهگذری
یا ز نالیدن مادر به فراق پسری
دل من می شکند
چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
هر کجا اشک یتیمی رنجور
می چکد بر سر مژگان سیاه
هر کجا چشم زنی غمزده با یاد پسر مانده به راه
در مزاری که زنی ناله کند در عزای پسرش
یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش
جانم آید به خروش
ور ببینم پر خونین کبوتر را
یا یکی بچه گنجشک که بشکسته پرش
دل من می شکند
نکنــــــــــــــــــــــــــــــــــد
مامایی که مرا به دنیا آورد بیابید
ناف مرا
با دلتنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی بریده!
سکوت کن
هدیه ای نمیخواهم
من به دیدن لبخندی که به دیگری می بخشی قانعم
من زاده ی فقرم
هنگامی که دلها از سرما یخ زده بودند
لبخندی برای روشن کردن آتش عشق نبود
متولد شدم
تنها چراغ روشن ِ خیابان به من گرما بخشید
نــہ تــرسے בر نـگـاھـش
نــہ اضـطـرابے בر פּجـوבش
نــہ عـشـقے בر سـرش
نــہ בرבے בر בلـش
فـقـط شـبـیـہ oــن قـــבم oــے زنـב،
ســایــہ ام،
خــوش بــہ حــالـش...
زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم
من از قبیله ی زلیخا آمده ام!
آنقدر عـــشـــــق را جار میزنم تا خدا هم برایم کف بزند
فرقی نمیکند فرشته باشی یا آدم...
یوسف باشی یا سلیمان...
قالیچه ی عمر من بدون اسم رمز" نام تو" پرواز نمیکند
زنانه پای این عشق می ایستم
مردانه دوستم داشته باش
اگر میدانی در دنیا کسی هست که با دیدنش
رنگ رخســارت تغیـــیر میکنــد،
و صــدای قــلبـت اَبرویــت رابه تــاراج میبــرد،
مــهـم نیــست که او مـال تــو بــاشــد
مــهــم این است که فـــقــط بــــاشـد،
زِندگی کــند،
لــذت ببرد و نــفــس بـــکشـد.....
کجاى دنیا ام...؟؟؟
کجاى دنیا ایستاده ام؛
که دیگر نه آفتاب گرمم میکند
و نه مهتاب سرد...
کجاى دنیا نشسته ام؛
که دیگر دیوان شاملو هم آرامم نمیکند
نمیدانم کجا هستم
هر کجاى دنیا هستم گویى یک نفر...
دار و ندارم را با خود به یغما برده است!
دیگر کمتر اشـــک می ریزم ...
دارم بُزرگ میــشوم یا سنـــــگ ...؟!
نمی دانم ..!
پیشـانــے اـم ..،
چـسـبـیـدטּ بـه سیـنـﮧ اے را مـیـخـوا ـهـد ..،
و چـشـم ـهایـم ..،
خـیـس کـردטּ پـیـرا ــهـنــے را ..،
عـجـب بـغـض پـر تـوقـعــے دارم مـטּ امـروز
صدا میکنم " تــــــــــــو " را...
این "
جانی " که میگویی جانم را میگیرد...!
نزن این حرف ها را
دل من جنبه ندارد
موقعی که نیستی....
دمار از روزگارم در می آورد...