مدافعان حرم
در سینه، شراره های غم میریزیم.
خون ، پای ورودی حرم میریزیم.
گر پا بگذارید به صحن زینب.
والله زمانه را بهم میریزیم.
ما جلوه ای از یک غضب عباسیم.
بر حرمت ناموس خدا حساسیم.
شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات
در سینه، شراره های غم میریزیم.
خون ، پای ورودی حرم میریزیم.
گر پا بگذارید به صحن زینب.
والله زمانه را بهم میریزیم.
ما جلوه ای از یک غضب عباسیم.
بر حرمت ناموس خدا حساسیم.
شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات
هـــمین نــزدیـکی هـاست…
پــایــیـزی بــا
عــطر مُــحَــرم
حـســــین …
سلام
دنبال همسنگر برای ارتقا وبلاگ هستم
تشکر
سلام خدمت همسنگران عزیز
من اسم این متن رو گذاشتم دل نوشته و خیلی هم خودمونی صحبت می کنم
واقعا چقدر شهدا غریبند که تو وبلاگ های شهدایی میرم تعداد بازدید کننده ها نهایتش به 20الی 30 میرسه ولی تو وبلا گ های غیر اخلاقی و یا اخلاقی که سر می نزنیم تعداد بازدید از 100 به بالا هست حالا برای همین میگم شهدا غریبند خواهشا حتی شده برید سر بزنیدو به وبلاگ های همسنگران با ایده های خودنتون کمک به صاحبت وبلاگ کنید تا شما هم در این جنگ نرم شریک بشید. شهدا شر منده ایم
خیلی هایشان سرباز صفر بودند ، از فرمانده هانشان دل پری داشتند ...
از صدام هم .
حتی بعضی آنقدر نمیدانستند که ایرانی ها مسلمانند !!!
مجاهدین عراقی ای که به اجبار به جنگ آمده بودند و فرار میکردند به جبهه ایران یا سربازهایی که بعد از اسارت تازه میفهمیدند بعثی ها طرف حق نیستند . . .
اسماعیل اسمشان را "تواب" گذاشته بود.
توی آسایشگاه تواب ها را شناسایی کرده بود و با تک تکشان حرف میزد و رفیق میشد .
تعدادشان که زیاد شد اسماعیل با آنها تیپ 9 بدر را تشکیل داد و خودش شد فرمانده شان ...
با اینکه خیلی ها هنوز به تیپ اعتماد نداشتند اما اسماعلی به آنها ایمان داشت
میگفت : آدمی که گذشته اش خیلی بد باشد ، اگر توبه کند از آدمهای پاک و بی گناه بهتر میشود . چرا که توانسته خودش را از منجلابی که در آن بوده بیرون بکشد .
اسرای تواب عراق که حالا مجاهدین نام داشتند به خاطر ایمان و اخلاق خوب اسماعیل عاشقش شده بودند .
همین عراقی ها ، بعدا به خواست خودشان در جبهه ایران علیه بعثی ها میجنگیدند . . .
نابغه دفاع مقدس سردار شهید علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات عملیات لشگر
انصارالحسین(ع) کسی که خواب از چشم دشمن ربوده بود .
بارها از خط مقدم جبهه به کربلای معلی رفته بود تا مقتدایش حضرت ابا عبدالله
الحسین (ع) را زیارت کند. عراق او را عقـــــــــرب زرد مینامید و صدام برای سرش
جایزه تعیین کرده بود.
پانزده سال بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه ، پیکر مطهر
شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته بر پلاکش زنگ زده بود ، ولی
در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی
دقت می شد خواند:
« بسمه تعالی ، جنگ بالا گرفته است . مجالی برای هیچ وصیتی نیست ...
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم :
«به تو خیانت می کنند ، تو مکن ، تو را تکذیب می کنند ، آرام باش ،
تو را می ستایند ، فریب مخور ، تو را نکوهش می کنند ، شکوه مکن ،
مردم شهر از تو بد می گویند ، اندوهگین مشو ،
همه مردم تو را نیک می خوانند ، مسرور مباش …
آنگاه از ما خواهی بود »… دیگر ، نایی در بدن ندارم ، خداحافظ دنیا ...!
مراسم تبادل 26 شهید دوران دفاع مقدس در مرز شلمچه تاریخ 8/11/1392
فرماندهی حوزه 6 شهید باهنر ،بخصوص خانواده های معظم شهداء محله ی زاویه وبسیجیان پایگاه شهداء زاویه همراه بود ودر مسجد شهداء زاویه برگزار گردید
( ستاد یادواره شهدای خیابان زاویه)
دلم براي شهدا
براي سادگي شان...
براي اخلاصشان...
براي چهره هاي نورانيشان...
براي درکشان...
تنگ شده...
اي شهدا خوشا به سعادتتان...
با سرو وضع افتضاحی وارد اتاقم شد و از من درخواست یک نامه کرد. نامه رو آماده کردم و تحویلش دادم. تشکر کرد و خواست از جاش بلند بشه بره بهش گفتم :
ببخشید خانم شرمنده اما بهتر نیست یک مقدار حجابتون رو درست کنید؟
گفت: نه نمیشه. گفتم: جسارته ببخشید میشه بپرسم چرا؟ جواب داد: آخه شوهرم اینجوری دوست داره و بهم گفته اینجوری بیا بیرون.
خندم گرفت و در جواب گفتم: مطمئن باشین شوهری که دوست داره ناموسش اینجوری بیاد بیرون تا دیگران هم ازش لذت ببرن خودشم چشمش دنبال ناموس دیگرانه تا ازونا لذت ببره، میگین نه ایندفعه که رفتین بیرون خوب به چشمای شوهرتون نگاه کنید. چند روز بعد با ناراحتی زیاد و حجابی مناسب برگشت. بهم گفت: تازه متوجه حرف شما شدم...
آقای که فکر میکنی روشنفکری و کلاس در این هست که خانمت چادرش رو بزاره کنار و با سر و وضع آرایش کرده و بدحجاب بیاد بیرون، اگه با کلاس بودن و روشنفکر بودن در اینه که حیوونای توی جنگل از من و شما با کلاس تر و روشنفکر تر هستند. البته بیشترشون یک فرقی با من و شما دارن و اون غیرته. مثل خروس. یعنی شما از خروس هم کمتری؟
پ,ن: میگن پشت سر هر زن بد حجابی یک شوهر چشم هیز هست. از ما گفتن بود.
یاد پلاک بخیر که
شماره پرواز بود
یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورنده بسیاری از نیازها.
یاد پوتین هایی بخیرکه مشکی بودند
اما از پس خود ذره ای تیرگی
وتاریکی برجای نگذاشتند
یاد لباس هایی بخیر که از بس عزیز
بودند، خدا زمین را به رنگ
آنها آفرید.
یاد بی سیم بخیر که رابط ما و آسمان
بود .
یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود .
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال
بودند .
یاد سنگر بخیر که مفصل ترین
میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب می داد...
خاطرهای از تلخترین روز تفحص شهید «علی محمودوند» از علمداران تفحص است که به روایت کتاب «شهید گمنام» در ادامه میآید:
پلاك نداشت...
اصلا هيچ نوشته اي نداشت...
اميدوار بودم روي زير پيراهني اش اسمش رو نوشته باشه
نوشته بود:
«اگر براي خداست بگذار گمنام بمانم.»