♥♥ یکی بود یکی نبود ♥♥
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست… یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
من همیشه از اول قصه های مادر بزرگ می ترسیدم
و آخر هم به واقعیت می پیوست… یکی بــــود…یکی نــــــبود…!!!
یــک لبخنـــدم را بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تـــو را می بینم … آنقدر تمـــــــــیز میخندم که به خوشبختــــی ام حســــادت کنـــی … و من در جیب هـــایــــم دست های خالـــی ام را فریب دهـــم که امن ترین جای دنیـــا را انتخاب کرده انــد …
نه با خودت چتـــر داشتی
نه روزنـــامه نه چمـــدان… عـــاشقت شدم… از کجا می فهمیدم مســـافری ...
ظاهر ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چوجان خویشتن دارم
من آره من ادم ترسویی هستم و تظاهر به ناترسی میکنم من شبها از خواب میپرم . کابوس میبینم و این کابوس مرا تا مرز مرگ می رساند...
تنها بودن قدرت می خواهد ،
و این قدرت را کسی به من داد ، که روزی می گفت تنهایت نمی گذارم …
از عاشقی تباهی !
از زندگی مصیبت !
از دوستی شکست و از سادگی خیانت . . .پ
........................................................................................
هى لعنتى!
بیا باهم بازى کنیم:
تو پاکت های خالی سیگارم را بشمار،
من هم،
“شماره غریبه هاى توى گوشى أت را”
به من گفتی قول بده در کنارم بمانی حالا چه شده است که راهت را گرفته ای با سر پایین از مقابلم رد میشی و میگی : خداحافظ آبجی ؟؟؟؟
ابر یواشکی از فاصله میان دو کوه به بیابان نگاه می کند . شاید در پی فرصتی است که بتواند فرار کند و به اسمان بیابان ببارد...
تو را نمیتوانم فراموش کنم نمیتوانم حرکاتت نگاهت خنده هایت لبخندت خشمت صدایت نمیتوانم هیچ چیزی را فراموش کنم بی رحم از من نخواه فراموشت کنم خودت میدانی بی تو پوچم!!!
♥♥♥ فراموشیت زهر است و نبودنت در کنارم اتشی در دل ♥♥♥
♥♥ببار باران که برای باریدن زود نیست .... ببار تا همگامت شوم و با تو ببارم ....ببــــــــار ♥♥
من خیسم از باران تنهایی ....حقیقت زندگی من کنار باران است ...
درخت دلتنگ تبر شد
وقتی پرنده ها سیم های برق را
به شاخه هایش ترجیح دادند...
آدما دو جور زندگی میکنن یا غرورشون رو زیر پاشون میذران و با انسانها زندگی میکنن
بچه بودیم یکی صدازد،داداشی میای بازی کنیم بعدبازی گفت توبهترین داداش دنیای،دانشگاه رفتیم گفت،توبهترین داداش دنیای،ازدواج کردو رفت بازم بهترین داداش دنیاشدم،اومردزیرتابوتشوگرفتم به خودم گفتم اگه زبون داشتی بازم میگفتی بهترین داداش دنیای،امابعد دفترخاطراتشو نگاه کردم،نوشته بود،عشقم بودی هستی اماازترسم میگفتم بهترین داداش دنیای!
خوبی!!؟
گاهی با تمام تکراری بودنش غوغا میکند.
مانند درخت مهربان میشوی و بیآزار…اگر یکی از چشمانت به تنومندی و برگ و بارت باشد و به بهار و چشم دیگرت به هیزمشکن و خزانی که از آن فراری نیست.
بعضي وقتا بايد تو دعوا فقط سكوت كني.
اروم بشيني و بهش نگاه كني...
به فحش هاش گوش بدي و بذاري بهونه گيري هاشو بكنه...
بعد كه ساكت شد.محكم بغلش كني و بهش بگي…
بامن نجنگ!من عاشــــــ ـــــ ـقتم...
..................................
تا پایان عمر به یاد خواهم داشت که هرگز نفهمیدم مزه ی خوابیدن در آغوشت را . . . !
عشق من :
نگو بار گران بودیم و رفتیم . . .
نگو نامهربان بودیم و رفتیم . . .
اخه اینها دلیل محکمی نیست . . .
بگو با دیگران بودیم و رفتیم . . .
چه خیانت قشنگی : تهیه کننده : دوستم کارگردان عشقم ....
بیادتم تا وقتی که تابوتم همچون قایمی روان بر دوش مردم باشد و زیر لب بگویند یادش بخیر این بیچاره عاشق من بود ...